عشق بازی جوانی.. ازدواج صحیح و به جا = زندگی سالم و پر از آرامش
....................ازدواج خودسرانه = زندگی پر از پیچ وخم آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها
آمار وبلاگ
یادداشت ثابت - شنبه 92 اردیبهشت 15 :: 10:36 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
بیهوده میگردم به دنبالت، شاید وقت این است که حسرت گذشته های شیرین با تو بودن را بخورم دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟ پیش خود میگویم شاید فردا بیایی ،شاید هنوز هم مرا بخواهی ! تقصیر دلم بود نه چشمانم ، این قصه که تمام شد، باز هم اگر بخواهی میمانم نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ، شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم، این حال و روز من است ، نیستی که ببینی این روزهای بی تو بودن است بعد از تو ،مال این دنیا نیستم ! از آغاز نیز اهل دیار تنهایی بوده ام ، تو رهگذری بودی و من با تو مدتی آشنا بوده ام
از کجا میدانستم اهل دل نیستی ، عشق را نمیشناسی و با من یکی نیستی ، از کجا میدانستم که تنها میشوم ، من بیچاره باز هم بازیچه دست غمها میشوم !
بیهوده میگردم به دنبالت ، با وجود تمام بی محبتی هایت ، باز هم میخواهمت….
موضوع مطلب : شنبه 92 مرداد 19 :: 11:15 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
یک شب که من و همسرم توی رختخواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط میخوام که بغلم کنی." چی؟ یعنی چه؟و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار میکوبونه بهم داد: تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطهی فیزیکی ما هستی! و بعد در پاسخ به چشمهای من که از حدقه داشت در میاومد اضافه کرد: تو چرا نمیتونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختخواب بین من و تو اتفاق میافته؟ خوب واضح بود که اون شب دیگه هیچ حادثهای رخ نمیده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم.فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم. چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمیتونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفشها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهای الماس. حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ میشد. حتی فکر کنم سعی کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش یک مچبند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفتهبود. نمیتونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزیزم." در اوج لذت از تمام این خریدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فکر کنم همینها خوبه. بیا بریم حساب کنیم. " در همین لحظه بود که گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم." با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چـــــــــــــــــــــــی؟"عزیزم من میخوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه." و موقعی که توی چشماش میخوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم: "چرا نمیتونی من و بخاطر خودم دوست داشتهباشی نه بخاطر چیزایی که برات میخرم؟" خوب امشب هم توی اتاقخواب هیچ اتفاقی نمیافته فقط دلم خنک شده که فهمیده "هرچی عوض داره گِله نداره.. {این زن و شوهراهم عجب ماجراهایی دارنا} موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 2 :: 10:21 صبح :: نویسنده : امین- الله توکلی
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد،دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند،دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد،دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند،دلم برای کسی تنگ است،دلم برای تو تنگ است. از شب پرسیدم برای کسی که دوستش دارم چه بنویسم؟؟؟ گفت بنویس: بی تو فردایی کامل ندارم...!!! موضوع مطلب : یکشنبه 91 تیر 25 :: 3:9 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
گـــــــــرددیده ام ندید رخ دل ربای تو دل پر زند به سینه ی من در هوای تو خواهم که جای پای ترا بوسه ها زنم در حیرتم که هست کجـا جای پای تو
موضوع مطلب : جمعه 91 فروردین 25 :: 5:46 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
ای منشا دانــــایی و ای مایه هوش بفرست از آن که تــا سحــر خوردم دوش بسیار نه،کم نه،آن قدر بخش که من هشیـــــــــــــــار نگردم و نمانم مدهوش ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع رفتی و جدا از آن رخ خورشید شعــاع هیهات که جــــان وداع تن کرد و نداد چندان مهلت که تن شتـــــــابد به وداع فن تو و صد هــــــزار بـــــرهان کمال شغل من و یک جهــــان خیالات محال تو منزوی مدرسه ی عـــــالی فضل من بیهده گرد راست بــــــــــــازار خیال موضوع مطلب : پنج شنبه 91 فروردین 3 :: 6:49 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
عشق سرانجام آغاز کارهاست عشق بی هدف نشونه ی بی هدف دل به سوی عشقت بده ای عاشق تا دل به عشقه توی نازنین دهد ای دیوانه،عاشق کسی باش که عاشقت باشه دل به هرمعشوق نده که روزی به پایش قفل گرفتارمیشوی ای عاشق سر به هوا ای بهترین عاشق ترین ها ای نازنین.
موضوع مطلب : چهارشنبه 91 فروردین 2 :: 11:50 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
غزل خونه چشاتم دیونه ی اداتم ببین که خاطــر خاطم من خاک پاتم دلم رو هی نلرزون قربونی نگاتم می خوای بگو بمیرم که جون فداتم سلام بچه های عزیز و دوست داشتنی انشاالله که حالتون خوب باشه این دو بیت شعر رو فقط واسه اونایی نوشتم که در این روزهای گـرم ایام عید دنبال عشقشان یا همان محبوب آینده شان می گردن بـــراتون تو وبلاگم گذاشتم اونای که در این روزها عـــــــــــــروسی گرفتن تبریک عرض می کنم انشالله به مراد خودشان رسیده باشند با هم بتونند زندگی خوبی تشکیل دهند،آقایون کاری نکنند که عشقشان لنگه کفش بزند بهانه ی اینکه غذا شـــــــــــــــور است رو نگیرند چون اول زندگی این حرفا است و بقیه حرفا رو می زارم به عهده ی خود دوستان خوشگل...! بدرود دوستان... موضوع مطلب : سه شنبه 90 اسفند 9 :: 2:25 عصر :: نویسنده : امین- الله توکلی
همچو شبنم روی برگ درخت باغچه ی خانه مان روزی آرام آرزویت نشسته ام ! چشمان با طراوتم رو با اشک های دلتنگی ام پاک بر چهره ی زیبای تو دوخته ام ! پرنده ی زیبای من ای ترانه ی زندگی به راستی با آن همه دلبستگی با تو... تاب و توان دل از تو برکنم نوشته شده توسط: امین اله توکلی ------------------------------ موضوع مطلب : |
||